ملاصدرا و فلسفههای پنهان در پس "علوم اجتماعی" ("علوم انسانی"، تفصیل "اجمال فلسفه" است)
روز بزرگداشت ملاصدرا _ نشست(ظرفیت شناسی علوم انسانی در فلسفه اسلامی) _ ۱۳۹۷
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران و برادران عزیز سلام عرض میکنم.
پروژهای که شما وارد آن شدید پروژه بسیار مهمی است. شمای نوعی و نوع این پروژه. سنجش نسبت علوم انسانی یعنی علوم ناظر به انسان با تعالیم الهی و انبیایی در خصوص انسان، این که با عقل و تجربه بشر به چه تعریفی، چه توصیفی و سپس چه توصیههایی در خصوص انسان فردی و جمعی میرسیم یا رسیدند و با نظر از منظر انبیاء به انسان، علاوه بر عقل و تجربه یا بگوییم با عقل و تجربه زیر نور وحی، به چه توصیفها یا توصیههایی مشابه یا متفاوت با آنها میشود رسید. این سنگ بنا و سنگ زیرین فرهنگ اسلامی، فرهنگسازی دینی و همینطور تمدنسازی اسلامی است.
نکته اول که قبل از جلسه به دوستان شما عرض میکردم این است که وقتی از علوم انسانی اسلامی یعنی علوم اسلامی با رویکرد اسلامی سخن میگوییم به چند پرسش باید، نباید – عملاً پاسخ دادیم منتهی این پاسخها از اجمال باید به تفصیل دربیاید- همان چیزی که از آن دوستان به ظرفیتشناسی تعبیر کردند. ظرفیتشناسی معارف اسلامی به نحو عام، اندیشههای فلسفی اسلام، گزارههای فلسفی اسلام به نحو خاص و حالا فیلسوفان متفاوت از جمله ملاصدرا بطور اخص. ظرفیتسازی متفرّع بر ظرفیتشناسی است. ظرفیتشناسی دقیقاً به چه معناست؟ اولاً راجع به ظرفیتسازی سختافزاری و نهادی یک نکتهای عرض کنم بعد به حوزه نرمافزاری آن برسیم. در حوزه سختافزاری به دوستان عرض کردم که ما از اول انقلاب تا این چهل سال، مجاهدتهای قوی و متوسط، ضعیف، پراکنده و کم ارتباط با هم زیاد داشتیم. منتهی علوم انسانی با رویکرد اسلامی در تمام این چهل سال یتیم بوده، پدر و مادر مسئولیتپذیری نداشته است. اولاً متهم مظلوم است. به این که بله بیتالمال، حکومت، ایدئولوژی حکومتی را خواستند در چشم علم و علوم انسانی فشار بدهند این همه میلیاردها هزینه شده تهش فلان شده! تمام این خبرها دروغ است. هرگز یک بودجه متمرکز تضمین شده متنابهی برای تأمین علوم انسانی اسلامی به شکل متمرکز و مدیریت شده در این چهل سال وجود نداشته است. موجهای مختلف، چند موج ایجاد شده و بخشی از این امواج، همان اول در نطفه به دلایل سیاسی خفه شده است. بعضی به دلیل ضعف علمی، بعضی به دلیل ضعف رسانهای به این که زبان بیان و زبان گفتگو با وجدان عمومی د انشگاه و حوزه و افکار عمومی را نداشتند و... در همان مراحل اول متوقف شدهاند. هزاران مقاله خوب در رشتههای مختلف علوم انسانی نوشته شد که بسیاری از اینها قابلیت گفتگو در سطح دانشکدههای علوم انسانی جهان اسلام قطعاً دارد ولی نشد. ارتباطات برقرار نشد. آنچه که به آن همافزایی میگویند صورت نگرفت. حلقههای متعدد با هم بیارتباط بودند و هنوز هم بیارتباط هستند. حلقههای متعدد فکری که همه مخالف حاکمیت گفتمان سکولار در علوم انسانی هستند. ارتباط دقیق شفاف علمی نداشتند و ندارند. دورادور لبخوانی میکنند، حدس میزنند. خیلی چیزها میتواند به بحث گذاشته بشود و منقح معلوم بشود که کجاهایش محل نزاع درست تقریر نشده؟ و کجاها زبان و ادبیات دوطرف و چند طرف برای همدیگر شناخته شده نیست. در مبادی تصوری با هم مشکل دارند؟ در مبادی تصدیقی با هم مشکل دارند؟ سؤالاتی که دارند جواب میدهند سؤالات متفاوتی است و سؤالات واحدی نیست؟ یا جوابهایی که میدهند جوابهای متفاوتی به یک سؤال واحد است. خیلی اینها جای بحث دارد که نشده است. ما برای این که مجموع این نیروها و استعدادها کنار هم قرار بگیرند یک کار – به قرارگاه تشبیه میکنیم – منتهی منظورم بُعد نظامی آن نیست، قرارگاه که میگوییم یعنی انسجام، تفکر و نظر معطوف به عمل، برآورد درست از امکانات، استعدادها، توانها، ضعفها، قدرتها، تهدیدها، فرصتها و مجموعاً تبدیل این قطرات به موج. و تبدیل موج به طوفان. طوفانی در گفتمان علمی در حوزه اندیشه علوم انسانی در جهان اسلام اولاً و در سطح جهان ثانیاً. منتهی قبل از آن باید در داخل ایران در سطح دانشگاه و حوزه این اتفاق بیفتد. ما نسبت به 40 سال پیش، هزاران هزار فاضل مسلمان حوزوی و دانشگاهی داریم که مسئله را فهمیدند هم خطر را و هم فرصتها را درک کردند، ذهن پخته، مطالعات خوب، دست به قلم. به نظر من صدها کتاب قابل عرضه جهانی در این باب، ما در این 30- 40 سال در سطح یک استاندارد داشتیم. در سطوح پایینتر. هزاران مقاله خوب، و هرچه جلوتر میآییم مقالهها دارد قویتر، تخصصیتر میشود منتهی لازم است که فرداً و جمعاً یک خودآگاهیای داشته باشیم که ما چه کارهایم؟ ما چه میگوییم و این احساس که در حال پیشروی هستیم یا در حال عقبنشینی و فرار؟ آن هم از نوع مذبوحانهاش. برای دوستان مثال زدم گاهی ممکن است 5 نفر در یک محور باشند 5تا اهل فکر، اهل قلم، استاد صاحب نظریه، شاگردپرور، این 5تا اگر این احساس هم با آن باشد که شما توانتان کاملاً جهانی است حرفها کاملاً جهانی است، پیشروی کاملاً ممکن است بلکه واقع شده است شما در حال پیشروی هستید. اینها با این احساس یک جور میجنگند اما اگر شما 5 هزار آدم باشید ولی این احساس که این حرکات مذبوحانه است به جایی نرسید، پس نمیرسد. خود همین حداقل دوتا اشکال دارد، اولاً از کجا اثبات شد که نرسید؟ رسیدن و نرسیدن با چه مقیاسی؟ ثانیاً این که چطوری استنتاج میشود از نرسید به نمیرسد؟ این چطور استنتاج منطقی است؟ ولی اگر 5 هزار آدم در یک صحنهای باشید این احساس را دارید که شما کار بیهودهای را دارید انجام میدهید به جایی نمیرسید پروژه شکست خورده است! همه 5هزارتاییتان فرار میکنید. ولی اگر 5 نفر با این خودآگاهی بایستند آن 5هزارتا میایستند. شما دیدید که کارهای نشده و حمایتهای نشده را میآیند بعد از چهل سال چگونه میفروشند. مسئول درجه یک اجرایی کشور رفته ایشان انگلیس درس خوانده، میگوید پروژه علوم انسانی – اسلامی شکست خورده است! خب اولاً شما این پروژه را میدانید چیست؟ 5تا سؤال علمی در همان رشته حقوق از شما بکنند؟ بعد ثانیاً شما هنوز فرق حقوق اسلامی و غیر اسلامی را متوجه نباشید چطوری میخواهید راجع به بقیه علوم قضاوت کنید؟ و اصلاً اتفاقاً در تمام علوم انسانی اگر یکی دوتا رشته باشد که اسلامی بودن و غیر اسلامی بودن آن خیلی شاخص است یکی از آنها حقوق است و مکاتب حقوقی است. کدام پروژه؟ اولاً غالباً نهادهای حکومتی علیه این پروژه بودند یا خنثی بودند. این را به شما بگویم عمداً، علیه یا ناآگاهانه یا آگاهانه. یا به دلایل سیاسی و جناحی و این حرفها یا کم عقلی. بنابراین این پراکنده بودن، این که یک دائرهالمعارفی از هزاران مقاله و کتابی خوبی که در سطوح 1، 2 و 3 تهیه شده، در علوم مختلف تهیه نشدند، یک شناسنامهای از صدها صاحب قلم و صاحب فکر حوزه و دانشگاه که در این 40 سال در رشتههای مختلف کارهای عالی و تخصصی کردند. وقتی یک چنین دائرهالمعارفی نداریم وقتی حلقات خودی ما با هم نشست و برخاست و ارتباطاتی برای این که مسئله محل نزاع، سؤالات درست تقریر و بحث بشود ندارند، تا با هم جمع نشوند و صحبت نکنند سؤالات دقیق نباشد مسائل درست اصلی و فرعی نشود، اولویتهای 1، 2، 3 معلوم نشود خب قرارگاه که میگویم منظور این است و الا به ابعاد دیگر آن خیلی توجه نداریم. البته ضمن این که باید توجه داشت که واقعاً نبرد است. یک جبهه است. امروز علوم انسانی که فقط علم نیستند. علوم انسانی و علوم اجتماعی، به عنوان مثال رسانه، روانشناسی اجتماعی تا نتایج بعدی آن که به جنگ تبلیغاتی و جنگ سرد میرسد. فن بازی با افکار عمومی، علم روابط عمومی و این قبیل، شما امروز میبینید اینها کاملاً با مباحث سیاسی، اقتصادی، جنگ، صلح، همه چیز درآمیخته است.
نکته بعدی، در حوزه نرمافزاری وارد میشویم. ببینید وقتی میگوییم ظرفیتشناسی به یک معنای عام من از شما سؤال میکنم آیا یک گزاره حتی در زندگی روزمرهتان میتوانید به کار ببرید که ظرفیتهای مختلف غیر مصرّح نداشته باشد؟ یعنی یک جمله شما بگو، هر جملهای عادی، مثلاً بگو که چقدر هوا خوب است. الآن هوا خوب است، یا این یک لیوان آب میچسبد. دیگر از این عادیتر و غیر علمیتر، یک زبان محاوره و غیر علمی عادی. همین یک گزاره را شما دقت کن با دلالت تضمّن، التزام، و تضمّن و التزامهای چندلایه نه فقط یک لایه. به همه علوم انسانی ارتباط پیدا میکند. به نظر شما چقدر هوا خوب است ارتباط با معرفتشناسی دارد یا نه؟ این یک معرفت است شما یک درکی از هوا دارید، یک بخشیاش معرفت حسی است، تجربی است، یک بخشی چشیدن آن لذت است که تجربه درونی است. یک بخشی شما یک بدیهیاتی را پذیرفتید چون گزاره تشکیل دادید، موضوع است، محمول است، نسبت است، چقدر هوا خوب است یک ظرفیتهای اپیستومولوژیک دارد. آن کسی که گفته ممکن است اصلاً حواسش نیست و اطلاع هم ندارد اصلاً نمیداند اپیستمولوژیک چیست و معرفت چیست؟ ولی توجه ندارد که تو همین الان دهتا نظریه در حوزه معرفتشناسی را در دانسته یا ندانسته رد کردی. نظریه الف را پذیرفتی، و الا این حرف را نمیزدی! مثلاً تو نوعی رئالیزم را قبول کردی و الا یعنی چی؟ تو نظر در حوزه صدق و کذب گزارهها چندتا نظریه و مکتب است تو این را قبول داری ولی خودت هم توجه نداشتی. بعد مفهوم خوب است، چقدر هوا خوب است، خوب است دقیقاً یعنی چی؟ خوب است یعنی لذتبخش است؟ خوب است یعنی مفید است؟ خوب است یعنی در سعادت من اثر دارد؟ چقدر هوا خوب است یک ابعادی هم در حوزه فلسفه اخلاق پیدا کرد. درست میگویم یا نه؟ هرکجایش را قبول ندارید من منتظر بخش پرسش و پاسخ نمیمانم همان وسط بحث شفاهی بگویید نه آقا این حرفت غلط است. خب پس چقدر هوا خوب است یک ظرفیتهای معرفتشناختی پیدا کرد. ظرفیت اخلاقی پیدا کرد. چون گفتید خوب است به چه معنا خوب است؟ اصلاً خوب و بد چیست؟ خوب است یعنی مفید است نسبت آن با یوتیلیتاریانیسم، با فایدهگرایی چه نسبتی است؟ تعریف خوب است لذتبخش است، لذت با سعادت چه ارتباطی دارد؟ طرف میگوید بابا ما یک کلمه گفتیم هوا چقدر خوب است؟ ولمان کن! گفت نه، نمیشود! تو همین که گفتی چقدر هوا خوب است در 7 – 8 رشته علوم انسانی اظهار نظر کردی، اینها ظرفیتشناسی است. حالا به نظر شما با فلسفه حقوق ارتباط پیدا میکند یا نه؟ خب وقتی میگویی چقدر هوا خوب است یعنی میخواهی هوا را تنفس کنی، یک بخشی را هم تنفس کردی، با اجازه چه کسی تنفس کردی؟ اصلاً تو حق تنفس داشتی؟ تو حق اظهار نظر داری؟ نسبت تنفس تو با سهم دیگران از این هوا اینجا در این فضا چه نسبتی است؟ حقوق دیگران با این هوا و با این لذت چیست؟ خب پس ابعاد یک ارتباطی هم با فلسفه حقوق پیدا کرد. به نظر شما این جمله با سیاست میتواند ارتباط داشته باشد؟ حداقل آن ممکن است بگویند منظورت چیست؟ در این شرایط خاص، الآن گفتی چقدر هوا خوب است منظورت چه بود؟ یک پیام سیاسی دارد! با اقتصاد چی؟ البته این ارتباطات یک جاهایی خیلی شفاف، غلیظ، گردن کلفت است و گاهی این ارتباطات ضعیف و ضعیفتر و گاهی نامرئی است گاهی هم ارتباط خیلی به اندازه یک تار مو است ولی ارتباط برقرار است. وقتی جمله چقدر هوا عالی است با تقریباً اغلب علوم انسانی ارتباط پیدا کرد، گزارههای قرآنی آن همه گزارهها، هزاران هزار آیه و حدیث راجع به انسان، توصیف انسان، گذشته او، امروز او، ابدیت او فردای او، جبر و اختیار او، مفهوم علم در انسان، عمل در انسان، فلسفه کنش، اکشن، اثرگذاری، اثرپذیری، فعل و انفعالات، نسبت جسم و روحش، اصلاً روح دارد ندارد؟ جسم و روح چه نوع نسبتی با هم دارند؟ چطور نسبتی است؟ علم چطوری به دست میآید؟ منشأ علم چیست؟ انواع آن چیست؟ آسیبهایش چیست؟ آن وقت آنها هیچ اثری ندارد؟ هوا چقدر خوب است، ظرفیت گزارهسازی در فلسفه معرفت، فلسفه حقوق، اخلاق، سیاست، اقتصاد داشت. «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ(2) إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ...(3)» (عصر/ 2-3)؛ یک چنین ظرفیتی را ندارد؟ که دارد راجع به سرنوشت کل انسان سخن میگوید.
حالا بحث فیلسوفان مسلمان شد. بحث ملاصدرا شد. نظریه ملاصدرا را در حوزههای مختلف ببینید. موافق و مخالف دارد. من اصلاً تعبّدی نسبت به ملاصدرا یا هیچ فیلسوفی نباید داشت لجبازی هم نباید کرد. بعضیها با ملاصدرا لج هستند انگار خصومت شخصی با فرد دارند میگویند اگر جملهای درست باشد ولی ملاصدرا گفته باشد بد است! بعضیها هم تعصب دارند اگر یک حرف غلطی را چون ملاصدرا گفته خوب است! اسم این فلسفه نیست هر دویش ضد فلسفه است فقط او که مخالفت اینطوری میکند ضد فلسفه نیست این هم که دفاع اینطوری میکند این هم ضد فلسفه است. فلسفه یعنی برهان بیاور، برهان میآورم. ما الآن راجع به محتوا بحثی نداریم ولی ما چند نفر را داریم امثال ملاصدرا که اینها گزارههای بنیانبرانداز و بنیانساز در حوزه هستیشناسی، معرفتشناسی، ارزششناسی، انسانشناسی، اخلاق مطرح کردهاند که پذیرفتن یا نپذیرفتن آن زلزلهای در علوم انسانی در همه شقوق آن ایجاد میکند. لازم هم نیست مستقیم در حوزه سیاست یا اقتصاد، حرف صدها صفحه نوشته شده باشد. حالا اتفاقاً ملاصدرا نوشته، راجع به همین حکمت عملی، از اخلاقش، سیاستش، تدبیر منزلش هم گفته، ولی اگر هم نمیگفت فیلسوف مسلمانی هم باشد که اینها را نگفته باشد همین که حکمت نظری میآید یک توصیفی از انسان و جهان ارائه میدهد این توصیفها ظرفیت توصیههای خاصی را دارند نه هر توصیهای را. با یک جدولی از توصیهها سازگار هستند و با یک جدولی سازگار نیست. اصلاً کسی دکارت را به عنوان فیلسوف سیاسی نمیشناسد. یا فیلسوف اقتصاد ولی اگر ریشههای معرفتشناسی و انسانشناسی و هستیشناسی دکارتی را قبول بکنیم به یک فلسفه سیاسی و فلسفه اقتصاد خاصی میرسید و یکسری فلسفههای سیاسی را کنار میگذارید یعنی شما نمیتوانید معرفتشناسی کانت را قبول داشته باشید نمیتوانید رشنالیته دکارت را قبول داشته باشید بعد در حوزه مثلاً اخلاق یا در حوزه سیاست یا در حوزه حقوق اقتصادی به یک چیزی نقیض آن معتقد باشید. البته فیلسوفان تناقض گفتهاند هم در شرق و هم در غرب، فیلسوفان مسلمان هم تناقض گفتهاند. غرب و شرق هم تناقض گفتهاند شاید بشود از بین سخنان ملاصدرا تناقضهایی پیدا کرد اما این مسئله اصلی نیست تناقض آگاهانه و ملتفتانه است که جنبه علمی یک نظریه را مخدوش میکند. ممکن است یک نظریهپرداز در این لحظهای که دارد در حوزه سیاسی حرف میزند غافل باشد از نظریهای که در حوزه معرفتشناسی داده است. الآن حواسش نباشد که اگر آن معرفتشناسی آری، دیگر شما این تعریف از دموکراسی را نباید قبول بکنید، باید آن تعریف دیگرش را قبول کنید این اتفاق میافتد اما هیچ نظریهای در حوزه حکمت نظری فلسفه وجود ندارد الا این که در حوزه فلسفه عملی که بیشتر فلسفه به علم و علوم، علم به معنی اصطلاحیاش تبدیل و نزدیک میشود قابل ترجمه باشد. همه قابل ترجمه است. حالا بعضیها در غرب نشستهاند راجع به کانت، هزاران پایاننامه نوشتند، راجع به جانلاک، آن میوههایش را هم چیدند. شم اینجا خیلی میوهها دارید که هنوز نچیدید، شما که میگویم یعنی حوزه و دانشگاه نچیدند. ظرفیتشناسی امثال ملاصدرا در علوم انسانی حالا بطور جزئی اگر بخواهم به یک مورد اشاره کنم اتفاقاً از همه دورتر بحثهای معرفتشناسی به نظر میرسد که چه آثاری در حوزه علوم انسانی – اجتماعی دارد اشاره کنم که چگونه ناظر به مشکلات و مسائل امروز بشر است. منتهی باید ارتباطات آن را درست پیدا کنید. چطور ما گفتیم هوا امروز چقدر خوب است، از توی آن دهتا گزاره در حوزه معرفت و اخلاق بیرون میآید، شما صدها گزاره در این بحثها دارید، حتی آنهایی که دورترین گزارهها به حکمت عملی است. یعنی کانت در حوزه معرفتشناسی است، سنگ بنای آنتولوژی است، حتی شما آنها را نگاه کنید. من فقط یک مورد آن را به شکل سؤال مطرح میکنم. مثلاً ملاصدرا هم آدم واقع را و هم کثرات را میپذیرد و هم باطن عالم و وحدت را، آن وقت این وحدت و کثرت را هیچ کدام را انتزاعیتر از آن یکی دیگر تعریف نمیکند. شما میدانید همین نظر چه آثاری در علوم انسانی دارد؟ علوم انسانی یعنی چی؟ علومی که راجع به انسان دارد فکر میکند و حرف میزند این علوم انسانی میشود. به یک معنا همه علوم، علوم انسانی هستند حتی فیزیک و شیمی هم به یک معنا علوم انسانی هستند، مهندسی و پزشکی هم به یک معنا علوم انسانی هستند. این اصطلاح خاص علوم انسانی که الآن میگویند برای این چند دهه اخیر است. قبلاً علوم انسانی نمیگفتند. قبلاً حتی در اروپا در قرن 19 علوم فرهنگی میگفتند. میگفتند یکسری علوم راجع به عالم طبیعت است و یکسری علوم راجع به فرهنگ است. تفکیک فرهنگ و تمدن و نسبت این دوتا با همدیگر. حالا در این چند دهه اخیر این اسمها بیشتر اصطلاح شد. در غرب شد اینجا هم شد.
حالا شما با این نگاه صدرایی که بین واقعیتهای عالم وحدت و پیوستگی میبیند و تشکیکی به مسائل نگاه میکند. شما فکر میکنید نگاه تشکیکی به جهان و نگاه تشکیکی به انسان تأثیر زیر و زبر کننده در علوم انسانی ندارد؟ به شدت دارد. اول خودش را در حوزه مثلاً روانشناسی، تعلیم و تربیت، در حوزه معرفتشناسی قبل از اینها خودش را بیشتر نشان میدهد. با دو – سه حلقه به علوم سیاسی و اقتصاد و رسانه و هنر و سینما میرسد. مثلاً بحثهایی که امثال جناب ملاصدرا راجع به عالم خیال کرده، شما میدانید چقدر تحولات در حوزه فلسفه تکنولوژی بطور عام و فلسفه سینما و هنر بطور خاص ایجاد میکند. نظریههای جدید بیرون میآید. حالا ممکن است کسی حتی بین متفکران اسلامی مخالف باشد یا موافق باشد. کسی که میگوید هم کثرت و هم وحدت، هم در هستی و هم در انسان، به سنخ واقعیت و جنس وجود برمیگردد یک امر ذاتی است. واقعیت مراتب دارد. واقعیت یک لایه نیست. متکثّرات در عین حال، وحدت دارند، تکثّرشان آثاری دارد، وحدتشان هم اثر دارد. تکثرشان هم واقعی است، وحدتشان هم واقعی است تناقضی هم بینشان نیست. چون شما دارید در دو سطح بحث میکنید. وجود؛ دولایه بلکه چند لایه است در مورد هستی و در مورد انسان، حتی جسم انسان نه فقط روح آن، حتی جسم او. اصلاً نسبت جسم و روح. اگر کسی گفت جسمانیتالحدوث و روحانیتالبقاء است یعنی شروع او جسمانی اس از جسم است، جسم با حرکت جوهری به او تبدیل میشود ولی بقای آن روحانی است و مجرّد است و بینیاز به این جسم است اصلاً خب خیلی از متفکران اسلامی و فیلسوفان مسلمان این را قبول ندارند حتی معتقدند این حرف خلاف بعضی از منابع هم هست. خب ملاصدرا میگوید خلاف آنها نیست. من توضیح میدهم که این با آنها قابل جمع است. خیلی خب حالا قابل جمع بودن و نبودن یک بحث است، درست بودن و نبودن یک بحث است، من الآن نمیخواهم وارد اینها بشوم. میخواهم بگویم چه آثاری در علوم انسانی دارد. اصلاً فرض کن غلط. زیر و زبر میکند. وقتی رابطه جسم و روح، حدوث جسمانی و بقای روحانی شد به نظر شما در مسئله اقتصاد و سرمایه و سود قابل ترجمه هست یا نیست؟ به نظر من هست. یک جلسه بگذاریم بدون این که یک کلمه صریح ملاصدرا یا هر فیلسوف دیگر مسلمانی، درباره مثلاً عرضه و تقاضا در بازار، یا آثار تورم، آثار حقوقی و اخلاقی و اقتصادی تورم در جامعه گفته باشد گزارههایی را اینجا بحث کنیم که کاملاً میشود به اینها نسبت داد. در حالی که ممکن است جمله را صریح منطوق آن را نگفته باشد. میگوید انسان یک واقعیت واحد است اما مرز ندارد. یک لایه هم نیست. متکثر است و واحد. واحد است و متکثر. واقعیت دو سر دارد، یک طیف است، بینهایت، یک سرش واقعیت اینقدر ضعیف است که خودش مستقلاً هیچ فعلیتی ندارد. مستقلاً ظهور ندارد همیشه در ضمن واقعیتهای دیگر فعلیت پیدا میکند ولی این هم واقعیت است. قوه هم واقعیت است. استعداد هست یا نیست؟ واقعی است یا غیر واقعی است؟ واقعی است و غیر واقعی است. میدانید این در حوزه تعلیم و تربیت، فلسفه آموزش و پرورش، چه آثاری دارد؟ حالا من نمیدانم پایاننامه در این باب نوشتند یا ننوشتند؟ کار کردند یا نکردند. اینقدر از این مطالب شما دارید. نه فقط هم ملاصدرا، بسیاری از فیلسوفان، متکلّمان، حتی علمای اخلاقی که فقط اخلاق گفتهاند. از توی همین «جامعالسعادات» و «معراج السعاده» برای شما میشود صدها گزاره آورد که اینها در کدام یک از رشتههای علوم انسانی چه آثار منطقیای دارد؟ در علوم سیاسی، در روابط بینالملل، در حقوق، با این که آنجا صریح نگفته است. مثل همان جورچین و پازل است که اگر کسی در باب نظریه ارزشها این را گفت این حتماً در باب نظریه حقوق اقتصادی، بحث مالکیت حتماً باید معتقد به این باشد. و الا مبنای آن خراب درمیآید. میگویند اصلاً ایشان چنین چیزی در آثارش نگفته، اولاً خیلیهایش را گفته رد میشوند. مجمل گفته، ببینید علوم انسانی و علوم طبیعی همان فلسفه هستند که از اجمال به تفصیل درمیآیند همه چیز آنجا اجمالاً هست اگر فلسفهاش درست باشد، فلسفه، فلسفه باشد. شما در علوم که ریزتر و مصداقیتر میروید دارید اجمال را به تفصیل تبدیل میکنید. امثال ملاصدرا خواستند همین اجمال را به تفصیل تبدیل کنند که این حرفها از توی آن بیرون آمده است. مخالفان او میگویند این حرکت جوهری کجای قرآن و سنت است؟ حالا یک وقتی کسی میگوید بله آیه «جبال تمرّ...» است. یک کسی هم میگوید این آیه اصلاً ربطی به آن ندارد. اصلاً فرض کنید این آیه ربطی به آن ندارد و یک دلیل مستقل نقلی برای حرکت جوهری نیست. اما برزخ، عالم مثال، نسبت عالم مثال با برزخ، تعبیر شرعی و عالم مثال با تعبیر فلسفیاش، نگاه شیخ اشراق به برزخ چیست؟ نگاه ملاصدرا به برزخ چیست؟ اصلاً ابنسینا برزخ را قبول دارند یا ندارند به چه معنا؟ خیال متصل و خیال منفصل چه هستند؟ اصلاً وقتی گفتی عالم خیال وجود دارد این خیال نوعی عقلانیت است یا تخیل به مفهوم اصطلاحی آن که به توهم نزدیک میشود؟ یا این که این خیال بخشی از عالم عقل است؟ مرتبط با عالم عقل است؟ اصلاً عالم خیال، واسطه عقل و حس است. همینطور که عالم برزخ واسطه ماده و معناست. ظاهر و باطن است. شما اگر آگاهیهای عقلی داشته باشید، آگاهیهای حسی هم کلی و جزئی داشته باشید اما از عالم خیال محروم باشید. اصلاً نقطه اتصال عقل و حس بدون خیال برقرار نمیشود. شما محسوساتتان را نمیتوانید به معقولاتتان تبدیل کنید.
ملاصدرا که میگوید علم مجرد است میگوید همین علوم حسی هم مجرد است. همین علوم تجربی و علوم حسی که شما خیال میکنید حسی است مجرای درک اینها حسی است خود درک حسی نیست. حتی شما درک رنگ و بو و مزه و وزن و اندازه این درکها حسی نیست، این درک نمیتواند عقلی نباشد. منتهی شما از حس چطوری به عقل این مفهوم را منتقل میکنید؟ که محسوس به معلوم تبدیل میشود، محسوس هنوز معلوم نیست. محسوس وقتی معلوم میشود که معقول شود. و چیزی که معقول میشود باید مجرد باشد و الا معقول نمیشود. میگوید همین علوم حسیتان هم مجرد و غیر مادی هستند. خب این یک بحث خیلی مهمی در حوزه معرفتشناسی و اپیستمولوژی است. در حوزه روانشناسی، روانشناسی ادراک، تعریف حافظه، تعریف خیال، تعریف عقل، بعد در حوزه تعلیم و تربیت، در حوزههای دیگر یک عالمه آثار پیدا میکند. بعد اگر شما به یک گفتمانی در حوزه روانشناسی و تعلیم و تربیت رسیدید در حوزه اقتصاد و سیاست که نمیتوانید آن را کنار بگذارید، چون این انسان همان انسان است. انسانی که دارید روابط اقتصادیاش را در اقتصاد مطالعه میکنید همان انسانی است که رابطه ذهن و عینش را در حوزه روانشناسی بررسی کردید. اگر آنجا به نظریه الف رسیدید در اقتصاد، در سیاست، در حقوق بشر نمیتوانید به یک نظریه متناقض به آن برسید و هردویش را هم به خودت نسبت بدهی مگر این که قائل به تناقض بشوی، یا اصلاً تناقض اینها را با همدیگر نفهمی. اگر گفتی یک طرف واقعیت اصلاً فعلیتی ندارد، ولی واقعیت دارد یعنی چی؟ یعنی واقعیت کاملاً بالقوه. ما از آن واقعیت داریم حرف میزنیم یعنی یک آمادگیای که بود و نبود آن فرق میکند. ببین در شما الآن قوه رفتن به کره ما هست به شرط تحقق شرایط آن، که خودت بروی اما در یک شیئی یک قوه نیست. الآن تو ظاهراً با آن مساوی هستی ولی واقعاً مساوی نیستی چون یک چیزی در تو هست که در آن نیست. ولی اگر به تو بگویند چیست نشانش بدهی نمیتوانی نشانش بدهی. او "میتوانم" است. میتوانم یک سر طیف واقعیت است. این حرفها خیلی مهم است. فرض کن غلط است ولی خیلی مهم است و آثار زیادی در علوم انسانی دارد که یک سطح از واقعیت همیشه در ضمن واقعیتهای دیگر فعلیت پیدا میکند. یک طرف آن واقعیتی است که کلاً و صددرصد مستقل و بالفعل است و تمام مراتب دیگر واقعیت برای واقعی بودن به آن تکیه دادهاند. این هم یک سر طیف واقعیت است. بعد ملاصدرا به مراتب واقعیت میآید مثلاً اینها حوزه مباحث شفتهریزی و بتنریزی آنتولوژی و اپیستومولوژی است، که ظاهر آن هیچ ارتباطی با علوم سیاسی، اقتصاد، خانواده و معاش ندارد ولی کاملاً مرتبط است. وقتی میگوییم واقعیتهایی که بشود راجع به مراتب مختلف آن بحث کنیم واقعیت انسان است بیرون که انسان در عالم ماده میآید در بستر زمان و مکان و ماده و استعداد، قوهها و فعلها هست و محقق میشود اما ذات این موجود ناآرام است. ذات ثابتی ندارد. این نظریه که انسان و جهان درگیر یک حرکت ذاتی و جوهری است، حرکت و تحولات عَرَضی نیست ذاتی است و در عین حال هویت آن حفظ میشود یعنی تو ذاتاً تا یک دقیقه پیش تغییر کردی اما در عین حال تو همان هستی. چرا من همانم؟ اگر ذات من تغییر کرده چرا من همانم؟ چه چیزی در او و من ثابت مانده است؟
یک سؤال؟ با حرکت جوهری ثبات معرفت چطوری اثبات میشود؟ اگر همه چیز ذاتاً در حال تحول است شما دیگر نباید معرفت ثابت داشته باشید. آگاهی قطعی ثابت نباید داشته باشید. خب همین را ملاصدرا توضیح داده است ما یک مقداری باید به اهمیت این گزارهها توجه کنیم. ذات نهاد و جوهر طبیعت و انسان، مدام در حال تحول است. تحولی که در آن از قوس صعود و نزول و تکامل و حرکت إلیالله است بعد میآید «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» را میگوید حالا ببینید من چطوری توضیح میدهم؟ به نظر شما «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» ما برای خدا هستیم، من برای خدا هستم. یعنی چه ما برای خدا هستیم؟ این جواب چه سؤالی است. تا حالا آیات قرآن و روایات را با این نظر خواندهاید که اینها جواب چه سؤالاتی است؟ ما برای خداییم. این جواب چه سؤالی است؟ ما داریم به سوی خداوند برمیگردیم. به سوی خداوند برمیگردیم یعنی چی؟ "سو" چیست؟ بعد این جواب چه سؤالی است؟ این رفت و برگشت چیست؟ چرا ما مال هستیم؟ لـِ، لله هستیم؟ این لله جواب این است که من برای خودم نیستم برای خدا هستم؟ این جواب این است که برای تو نیستم، برای صاحبان قدرت و ثروت نیستم، برای خدا هستم؟ این جواب این است که من برای طبیعت نیستم من برای خدا هستم؟ این جواب چه سؤالی است؟ شما میدانید با «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» میشود جهتگیری کل علوم انسانی را در یک جاهایی اساساً تغییر داد؟ هم در توصیف و هم در توصیه.
«إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» یک جمله است، تمام آیات قرآن همینطور است. مسیر فلسفه اخلاق را عوض میکند. فلسفه حقوق را هم عوض میکند. اگر «إنّا لله» پس چه کسی حق دارد بگوید ما چه حقی داریم و چه حقوقی نداریم؟ الله. اگر «إنّا إلیه راجعون» چه حقوقی داریم در آن رجعت الیالله به ما کمک کند که آن رجعت به نفع ما باشد نه به ضرر ما. در فلسفه اخلاق، ارزش و ضد ارزش بر همین مبنا که ما لله هستیم و راجع الیالله هستیم فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق، همه چیز فرق میکند. حالا یک بخشی از علوم انسانی عقل و تجربه است، ما در گزارههای عقلی و تجربی ریز و جزئی خیلی با ماتریالیستها دعوا نداریم. اختلاف اساسی در ریشه است، در مبدأ، هدف و غایت است. بعد هرچه ریز میشویم، هر چه معادلهها فنی، تجربی، ریاضیتر میشود اختلافات کمتر میشود. گاهی میبینید بین دوتا مسلمان متفکر اسلامی اختلاف بیشتر است تا بین یک متفکر اسلامی و یک متفکر ملحد. چون اینجا درس عقل و تجربههای شخصی است. خب یک تحول و ناآرامی در نهاد طبیعت انسان وقتی پذیرفتی. صحبت از طی مدارج کمال است و این حرکت اجباری است و جهنم و بهشت تجلّی آن حرکت جوهری است، که بخشی از آن بیرونی است و بخشی از آن درونی است. به چه معنا بیرونی است؟ ذات و جوهر چه نسبتی با غیر ذات دارد؟ اصلاً عَرَض چیست؟ عَرَض اسمهایی است که ما میگذاریم و برداشت ماست یا عَرَض واقعیت دارد؟ اعراض تجلّی نسبت ما با دیگری است؟ برداشت ما از اوست؟ یا اعراض واقعی هستند؟ خب شما ببینید چقدر جوابهای متفاوت داده میشود. میگوید ما از مراتب پایین مادیت میتوانیم شروع کنیم به مراتب فوق ماده برویم، از قوانین عالم ماده خارج میشویم و وارد یک قوانین عالم دیگری میشویم. در همین دنیا یک چنین ظرفیتی انسان دارد بعد در همین دنیا میتوانید قوانین عالم ماده را تغییر بدهی یعنی آب کنار برود خشک بشود. عصا مار بشود. مرده زنده میشود. خیلی مهم است. انسانی که فقط تابع صددرصد قوانین مادی است، همین انسان میتواند کاری کند که قوانین مادی تغییر کند و خودشان را با این تطبیق بدهند. یعنی آدمی که پایش را روی آب میگذارد و میرود زیر آب غرق میشود میتواند یک کاری بکند که آب یادش برود آب است! از بالایش رد میشود آب حواسش نیست که انگار قرار بود من این را غرق کنم! چرا؟ میگوید یک قوانین دیگری هم هست تو وارد لایه دوم شدی. حالا این تعبیر را دارند که میگویند جهان موازی. منتهی آنها جهان موازی هم که درست میکنند باز مادی است! در کتابهایشان میخوانی، فیلم هم از روی آن درست میکنند. مثلاً ماشین زمان، اینها خیال میکنند زمان، از این زمان به آن زمان، خیال میکنند زمان یک مکان است یعنی از این زمان به آن زمان میروی انگار از این مکان به آن مکان رفتی. خیال میکنند زمانها همه همعرض هم هستند شما در این لاین زمان هستی، بعد در آن لاین میروی. اینها مکان شد نه زمان. ولی به یک معنای دیگری ما جهانهای موازی داریم. جهان حس، جهان خیال، جهان عقل، همین جا من و شما نشستیم فقط درک حسی از هم داریم اما انسانهایی هستند که در حرکت تکاملی جلو رفتند همینجا که مینشینند لایه دوم من و شما را میبینند. یعنی جسمت را که میبیند اخلاقت را هم میبیند. گذشتهات را میبیند. گذشته که الآن نیست، آینده هم الآن نیست. چطوری تو گذشته و آینده را الآن میبینی؟ برای این که گذشته و آینده برای او زمان نیست، حقیقت است. حقیقت برای تو در عالم ماده، قلاف زمان و مکان ظهور میکند حقیقت در عالم غیر ماده دیروز و امروز و فردا ندارد. این که امام(ع) بپرسید تا من بگویم «ما کان و مایکون» آنچه قبل بوده و آنچه بعد خواهد شد. برای این که برای من و تو اینجا قبل و بعد معنی دارد او از این لایه اول که زمان و مکان است عبور کرده است و به لایه دوم و به لایه سوم هستی – انسانی رفته است. بعد از این لایه خارج میشوند. الیالله، لقاءالله چشمی نیست، خدا ماده نیست که دیده شود. هدف خلقت چیست؟ قرآن یک جا میفرماید غیر از این که شما را برای عبودیت آفریدم، آیات دیگری هم هست نمیدانیم چرا به آن توجه نمیکنیم. مثلاً در آیات دیگر میفرمایند شما را آفریدیم برای این که فلسفه خلقت یک قرار ملاقات با خداوند است. «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ» (انشقاق/ 6)؛ یک سلوک رنجآلودی خواهی داشت و پس از آن با او ملاقات خواهی کرد اما با کدام او؟ چه نوع ملاقاتی؟ بهشت و جهنم انواع ملاقاتهاست. در جهنم هم ملاقات با خداست در بهشت هم ملاقات با خداست. یا در آیه دیگری میفرماید خلق کردم برای این که به شما رحم کنم – خیلی جالب است- «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ...» (هود/ 119)؛ خلق کردم که رحم کنم. یعنی چی؟ نسبت صفات الهی با صفات انسانی چیست؟ این آیات و روایات اینقدر اقیانوسهای عمیق لایتناهی است که نمیدانیم ابعاد آن کجاهاست. چهارتا کتاب خواندیم فکر میکنیم دیگر همه چیز را فهمیدیم. از کتاب و سنت عبور کردیم حالا برویم سراغ بقیه مکاتب! امام(ع) فرمود: «ﺷَﺮﱢﱢﻗﺎ ﻭ ﻏَﺮﱢﱢﺑﺎ ﻟَﻦ ﺗَﺠِﺪﺍن ﻋِﻠﻤﺎ ﺻَﺤﻴﺤﺎ ﺇﻟﺎّ ﺷَﻴﺌﺎ خرج ﻣِﻦ ﻋِﻨﺪِﻧﺎ ﺃﻫﻞَ ﺍﻟﺒَﻴﺖِ» شرق و غرب عالم بروید تهش اگر حقیقتی باشد همینهاست که ما داریم به شما میگوییم. منتهی لقمه را آماده کردیم داریم توی دهان شما میگذاریم قدر آن را نمیدانید. دیدید بعضیها 40 سال ارزشها را کنار میگذارد میرود به زمین و اسمان خودش را میکوبد خیال میکند خبری است، بعد آخرش که دارد در بستر میمیرد میگوید 40 سالم را بیخود هدر دادم! همان اول فهمیدم چیست ولی نرفتم! همان درست بود، بعد از 40 سال فهمیدم اینها غلط است آنها درست است. خب تو کاری نکردی جز این که این فرصت را از دست دادی. میخواهم عرض کنم در وجودشناسی و انسانشناسی همین حرکت جوهری، همین بحث انسان و جهان را که این تحول، آنچه که دارد متحول میشود حقیقت انسان، روح انسان، نسبت آن با جسم چیست؟ نسبت آن با دیگران چیست؟ نسبت آن با معرفت و علم، نسبت آن با عمل، یعنی چه مراتب مافوق ماده؟ اصلاً مرز ماده و معنا کجاست؟ شما به این سؤال چقدر فکر کردید؟ مرز ماده و معنا کجاست؟ آن مرز مادی است یا معنوی؟ مرز ماده و معنا اگر مادی است معنویت مادی میشود، مرز ماده و معنا اگر معنوی است معنا مادی میشود. چطوری معنا را در دل ماده بفهمی. اینها در دل حکمت نظری است ولی آثار آن در حوزه حکمت عملی، کاملاً خودش را در حوزه علوم سیاسی نشان میدهد. مثلاً ملاصدرا معرفتشناسی، میگوید ما معرفت حسی، خیالی، عقلی و حضوری داریم ولی منشأ و اصل همه یکی است. چون همه اینها مراتب یک حقیقت هستند، بنابراین ما جداگانه علم حسی، علم عقلی، علم شهودی نداریم، علم یکی است، مراتب دارد، تجربه و حس به تنهایی خودش اصلاً علم نیست، تا عقلی و شهودی نشود علم نیست، محسوس معلوم نیست. شم تصویر دارید علم ندارید. تازه دیوانه و حیوانات هم علم دارند برای این که میخواهم یک کمی ملموس بشود میگویم حیوانات را نمیگویند دانشمند، ولو این که یک ذخیره عظیمی از یک بایگانی و آرشیوی از صوت و تصویر دارند برای این که اگر این دوباره تکرار بشود میفهمد این خطر است باید فرار کند. این صدا را میشنود میفهمد خبر خوبی است غذا میدهند، تازه آن را هم به یک معنایی میشود علم گفت. یا دیوانه، دیوانه همه ادراکات حسی که شماها دارید دارد، چرا یک واکنشهای دیگری نشان میدهد؟ واکنشهایش با شما فرق میکند. یک بخش از این به حوزه معرفتشناسی برمیگردد. شما اگر با معرفتشناسی صدرایی بروید به یک نتیجه میرسید با معرفتشناسی جانلاک بروید به یک نتایج دیگری میرسید.
"تجربه" اصالت دارد یا ندارد؟ این یک بحث دارد. تجربه سطحی از معرفت و آگاهی هست یا نه؟ مشروط یا مطلق؟ این یک سؤال دیگر است بعضیها اینها را با هم قاطی میکنند. فکر میکنند اگر شما گفتید اصالت با تجربه نیست گفتی تجربه معرفت نیست. یا گفتی معرفت هست غیر مشروط! شرایطی دارد تا به معرفت تبدیل شود. فرض این که یک جاهایی علم نیست خُبر است. یک وقت خبر داری، خبر غیر از علم است. فقط تجربی باشید فقط اشیاء مادی را واقعی میدانی. فقط معرفت تجربی معرفت است، واقعیت فقط ماده است آن هم نه همه ماده، بلکه ماده محسوس. حتی ماده غیر محسوس را هم که ماده هست اما برای شما محسوس نیست نمیتوانی وجودش و واقعیتش را نه اثبات کنی نه فرض بگیری. اگر کسی به آگاهی تجربی در علوم انسانی اکتفا کرد یعنی گفت علوم سیاسی، اقتصاد، حقوق، فقط ما بخش تجربیاش را قبول داریم، اگر به معرفت تجربی اکتفا کردی، یعنی تو فقط ابعاد مادی انسان و جهان را واقعیت میدانی، بقیهاش را اصلاً واقعی نمیدانی یا اگر واقعیتی هست قابل اثبات و قابل معرفت نیست. بعد ملاصدرا میگوید کسانی که اینطوری فکر میکنند اینها مشکل ادراکی دارند، ضعیفالعقل و ضعیفالدرک هستند. ضعف ادراک دارند. کسی که فکر میکند آگاهی واقعی فقط آگاهی تجربی است و آگاهی تجربی مستقلاً آگاهی است، ملاصدرا میگوید من ثابت میکنم به لحاظ انسانشناسی و روانشناسی معرفت که این معرفت را درست نمیشناسد و ضعف ادراک دارد. فقط مراتبی از حقیقت را به آن رسیده که بیشترین حدود عدمی را دارد. یعنی کمترین سهم از واقعیت را دارند. یعنی مشحون از محدودیت هستند. این فقط آن بخش از واقعیت را میبیند. چرا؟ چون ادراکتان ضعیف است. – من 5 دقیقه به سؤالات شما جوابهای تستی بدهم- سؤال: فرمودند اسلامی شدن علوم، شامل علوم پایه و علوم کاربردی هم میشود یا صرفاً منحصر به علوم انسانی است؟
جواب استاد: آن بخشی از همه علوم که پایههای معرفتشناسی مربوط میشود اتفاقاً مثل همین نمونههایی که از ملاصدرا گفتند، اینها هم بله مادی و الهی دارد. بعد اسلامی و غیر اسلامی هم در یک مواردی دارد حتی یک جاهایی شیعه و غیر شیعی هم دارد. یعنی اهل بیت(ع) نگاهشان راجع به بعضی از مسائل در حوزه تعریف علم با نگاههای اشعری و متعزلی یک جاهایی تفاوت دارد و با ماتریدی یک جاهایی شبیه است و یک جاهایی نیست. به لحاظ هدف و غایت این علوم هم چرا تفاوت دارد. پس هم مبادی و هم اهداف، اما این که عقل و تجربه، کافر و مؤمن میتوانند از آن استفاده بکنند حتماً میتوانند. منتهی شما یک وقت از عقل و تجربه زیر نور وحی استفاده میکنید یک وقت در تاریکی استفاده میکنید بنابراین تفاوتهای حقوقی و اخلاقی حتماً دارد اما در علوم انسانی خیلی با علم راجع به اشیاء تفاوت میکند.
سؤال: از بسیط الحقیقه کل الاشیاء، به نظر شما چه استفادهای در تولید علوم انسانی – اسلامی میشود داشت؟ از جسمانیت الحدوث و روحانیتالبقاء چه؟
جواب استاد: به نظر من خیلی استفادهها میشود داشت. این جواب مختصر آن. جواب کلی آن یک دو ساعت دیگر وقت بگذاریم همین گزاره، البته این گزاره مورد سوء تفاهم قرار گرفته است بعضیها میگویند این گزاره، هم خلاف توحید است هم توحید عقل است. من به اختلافات الآن کاری نداریم. برهانهایی که خود ایشان آورده، ما میخواهیم بدانیم آیا واقعاً این گزاره در علوم انسانی آثار دارد یا ندارد؟ حتماً اثر دارد. از طریق معرفت و هستی با انسان ارتباط پیدا میکند و هرچه که با انسان ارتباط پیدا کرد با همه علوم انسانی ارتباط پیدا میکند. این که پرسیدید از جسمانیت الحدوث و روحانیتالبقاء چه؟ آن هم من الآن اشاره کردم. شما از همین مسئله، در حوزه تعلیم و تربیت یک عالمه استفاده میتوانید بکنید. حتی این جسمانیت الحدوث و روحانیتالبقاء بودن، در حوزه فیزیک هم، در حوزه پزشکی هم اثر دارد. شما جسم را برای جسم چه تعریف و چه منشأیی قائل بشوید، در فیزیولوژی هم اثر دارد.
سؤال: شورای عالی انقلاب فرهنگی برای تحول علوم انسانی چه برنامهریزی کرده است؟ اگر هم برنامهای ندارد پس چه کار میکند؟
جواب استاد: یک شورای تحول تشکیل داده، مسئول آن آقای حداد است من پیشنهاد میکنم ایشان را هم اینجا بیاورید و سؤالاتتان را مشخص بپرسید که چه کردید؟ من جزو آن شورا بودم به یک نتایجی رسیدم دیگر شرکت نکردم ولی خب شما دعوت کنید و بپرسید که شش سال است این شورا تشکیل شده، متن مصوبهاش را هم من خودم در شورا نوشتم، شورای انقلاب فرهنگی که تصویب شد، چقدر هم دعوا و مصیبت داشتیم تا شد. بپرسید. یک مقداری انگار سرفصل کردند.
سؤال: قدری از سازوکار شورای عالی انقلاب فرهنگی، جلسات و تعداد اعضای آن را بگویید.
جواب استاد: من قبلاً گفتم. با هر انتخابات، ریخت شورا و فضای حاکم آن عوض میشود. دیدگاهها اختلافی است. اختیارات اجرایی هم مستقلاً ندارد. گفت چرا شلیک نکردی؟ گفت به هزار و یک دلیل، یکیاش این بود که گلوله نداشتم!
سؤال: منظور از عقل در نگاه معصومین، با هدف از استعمال این واژه توسط فیلسوفان مسلمان مشابه است یا متفاوت؟
جواب استاد: بعضی از فیلسوفان مسلمان تعریف یونانی از عقل دارند با تعریف ارسطویی و با تعریف افلاطونی و فیلوطونی از عقل فرق میکند. بعضیها تعاریف یونانی را پس زدند و در حوزه کلام، در حوزه فلسفه، در حوزه منطق، تعاریف دیگری کردند همه یک دست نبودند. نسبت فلسفه مصطلح با آنچه که در قرآن و سنت عقل یا حکمت نامیده میشود این چه نسبتی دارد؟ بعضیها گفتند تساوی، بعضیها گفتند تباین، بعضیها گفتند عموم و خصوص مطلق. بعضیها هم میگویند عموم و خصوص منوجه که اینها قابل بحث است. بستگی به این دارد که چه تعریفی از عقل دارند.
سؤال: مستحضر هستید روانشناسی مثبتگرا اراده انسان را برای نهادینه کردن صفات مثبت، مثل خودکنترلی، شادکامی و عزت نفس که نسخه کامل آن در حدیث عقل و جهل، 70 صفت برای انسان کامل ذکر کرده، آیا رویکرد تلفیقی تجربیات بشر و اسلام را، به چه الزاماتی در روانشناسی اسلامی مثبت که میتواند انسان کامل را علمی تربیت کرد باید رعایت کرد؟
جواب استاد: ببینید دوستان – دیر شد این بحثهای مهم به آخر وقت افتاد- البته آنها اهم که گفتم خیلی مهم بود. توجه کنید مکاتب بشری مکتب الهی، ما اینطوری که یک مرزی باشد که در همه گزارهها و تک تک گزارههای بگوییم این الهی است یا بشری است، لزوماً یا الهی یا بشری، و مانعهالجمع، نداریم. که همه مانعالجمع، و هم مانعهالخلو، مثلاً تناقض باشد نداریم. بسا گزارهای که در یک مکاتب مادی قبول دارند ما هم قبول داریم، ما با استدلال الهی، او با استدلال مادی، ولی هر دو قبول داریم. منتهی نتایجی که از آن میگیریم و دلایلی که برایش داریم باز متفاوت است. این که میگویند علوم انسانی – اسلامی معنیاش این نیست که عقل و تجربه را کنار میگذارید و به جای آن آیه و حدیث میگذاری. علوم انسانی – اسلامی یعنی عقلورزی و تجربهآموزی در ذیل نور وحی. این است. نه در تاریکی. یعنی با اطلاعات کاملتر، دقیقتر، همه ابعاد بشر را ببین نه یک بُعد آن را. ابدیت آن را ببین نه این چند سالش را. فقط جسم او را نبین، فقط غدد و هورمونهایش را نبین. در واقع علوم اسلامی – انسانی از علوم انسانی سکولار کاملتر است، منابع بیشتری به شما میدهد و نور بیشتری میافکند و آگاهیهای بیشتری در اختیارت میگذارد و میتواند جلوی خطاهایت را بگیرد جاهایی که تو از سر آگاهیهای ناقص صرفاً مادی قضاوتهای بزرگ و بدون دلیل کردی که به آنها قضاوتهای ایدئولوژیک میگوییم به اصطلاح خودشان. – دقت کردید چه شد؟- آیا میشود از تجربیات و امکانات مکاتب مختلف علوم انسانی استفاده کرد؟ حتماً میشود چون شما هم انسان هستید تجربه میکنید او هم انسان است تجربه میکند. در روایات ما هم میفرمایند: «العقل عقلان» ما دوتا عقل داریم. یعنی دو سطح از عقل داریم. یا در روایت میفرماید «العقل تزید بتجارب» یعنی شما یک چیزی به نام عقل تجربی دارید که با تجربه قوی میشود. ممکن است این تجربه را یک کافر کرده باشد، «اطلب العلم ولو فلان» یا حکمت بجو ولو از کافر و منافق. پس ممکن است کافر و منافق هم حکمت بگوید این تعبیر که هر گزارهای از زبان یا قلم کافر صادر بشود یا منافق، آن گزاره حتماً کافرانه یا منافقانه است. بله ممکن است آن کافرانه یا منافقانه گفته باشد اما لزوماً آن گزاره کفر نیست بسا که حکمت باشد. این که میگویند روی گوینده کمتر تأکید کنید تا روی حرف. «أنظر إلی ما قیل»، ببین چه گفته؟ «لا الی من قال» نبین چه کسی گفته؟ هرکسی گفته! ببین چه گفته؟ این در یک سطح است. در یک سطح که قضاوت راجع به بحثهاست. اما یک سطح دیگر هم دارید که میخواهید آثار اجتماعی و بیرونی را بسنجید که آنجا باید دقت کنید که چه کسی گفته است؟ در یک مورد هم داریم که میگویند ببین این را چه کسی گفته؟ «کلمه حق یُراد ماباطل» حرف درست است اما چه کسی گفته؟ منظورش چیست؟ این حرف الآن اثر منفی دارد ولی حرف، الآن درست است. این نکته را دقت کنید – این سؤال خیلی مهم است – ایشان میگویند اگر رویکرد تلفیقی را التقاطی میدانید... نخیر من هر تلفیقی را التقاط نمیدانم. اصلاً هر التقاطی غلط نیست. التقاط یعنی چیدن. التقاط و تلفیقی غلط و انحراف است که شما مفاهیم و گزارههای ناسازگار با توحید را لابلای تفکر توحیدی قاچاقی جاساز کنید! التقاط لیبرالیزم با اسلام یعنی گزارههای ناهمگون و ناسازگار اسلام و لیبرالیستی را، و الا گزارههایی که هم اسلام قبول دارد و هم لیبرالیسم، اگر گفتید که التقاط نیست شما اسلامی عمل کردید. حالا لیبرال هم قبول دارد خب داشته باشد به ما چه! باریکالله که قبول دارد. مگر ما با کسی لج داریم که هرچه که تو قبول داری ما نباید قبول داشته باشیم، هرچه ما قبول داریم تو نباید قبول داشته باشی! نه آقا. دوستان، تفکیک مسائل را از هم یاد بگیرید. یاد بگیرید که از یک جامعهشناس ملحد، گزارههای درست را بیاموزید که با مفاهیم اسلامی هم سازگار است ولو هیچ مسلمانی نگفته است. اما این را با مبانی الحادیاش تفکیک کنید. یاد بگیرید رمان درجه یک، یک فیلم ببینید و تفکیک کنید بین تکنیک آن با محتوای آن. تکنیک 20، محتوا 6. یا یک آدم متدین، یک اثر هنری ساخته ضعیف. تکنیک 10، محتوا 18. بله یک نکته جالبی ایشان پرسیدند، اگر رویکرد تلفیقی را التقاطی میدانید...؟ نه التقاطی نمیدانم. چه اندیشمندانی مطالعه شود؟ باید خودت اندیشمند باشی البته کمکم، بعداً البته، نه الآن. همین الآن شروع نکنی یک وقت نظریهپردازی کنی. تمام این بلاهایی که سر بشر آمده است از نظریهپردازیهای سزارینی بوده! هنوز نرسیده، به زور. 20 سال دیگر باید فکر کنی تازه بعد معلوم شود که اصلاً... شما میتوانید بسنجید با قطعیات عقل و نقل میسنجی. تعامل عقل و نقل است.
سؤال: دقیقاً در چه برههای از تحول علوم انسانی هستیم که از صفر شروع نکنیم؟ در دوران گذار و تحول هم مؤثر باشیم.
جواب استاد: من یک نقطه خاصی که کیلومترش و مختصات آن در محور طولی و عرضی مشخص باشد من ندارم. اما مگر خودتان نمیدانید، در یک عرصههایی خیلی جلو آمدیم و در یک عرصههایی صفر کیلومتریم. یک جلسه دیگری باید راجع به این بگذاریم.
سؤال: نحوه ارتباط اصول فلسفی صدرایی با فروع را اجمالاً توضیح دهید. چه دلیلی برای کاربردی بودن علوم انسانی – اسلامی است؟ تازه از کجا معلوم این علوم هم، مثل علوم انسانی فعلی نقص نداشته باشد؟
جواب استاد: مگر ما میتوانیم به علوم انسانی کامل برسیم؟ کدام متفکر اسلامی است کامل است؟ مثل این که فرضشان این بوده که ملاصدرا کامل بوده یا ادعای کمال کرده، یا ما ادعای کمال کردیم! علوم انسانی اسلامی هم بین دانشمندانش اختلاف خواهد بود. بعضیها خیال میکنند جامعهشناسی اسلامی و روانشناسی اسلامی که میگویند یک نظریه قاطع است که همه قبول دارند. مگر بین فقهای ما یک چنین اجماعی هست؟ فقهای ما در علوم نقلی، مفسّرین ما راجع به تفسیر یک آیه اختلاف دارند. ولی شما به همه اینها مثلاً مفسّر شیعی میگویید. خب این هم همینطور است. جامعهشناسی اسلامی یک بستر و لاینی است که صدتا متفکر توی آن راه میافتند ممکن است دهتا حلقه توی آن تشکیل بشود حلقههای مختلف ولی همه تلاششان این است که میگویند ما با مبانی و غایت اسلامی شروع کردیم حقیقت این است ولی اختلاف داریم! بنابراین نه لزوماً یکی است نه لزوماً کامل است. فکر نکنید وقتی میگوییم علوم انسانی اسلامی یعنی هم کامل است و هم اختلاف نخواهد بود.
سؤال: آیا تمدن اسلامی طرح کامل و بینقصی است؟ اگر کامل است به چه دلیل؟ اگر نه، پس چرا تلاش کنیم برسیم؟
جواب استاد: نه، هیچ طرح بشری، هیچ پدیده بشری کامل و بینقص نیست. اما یک وقت میگویید کامل و بینقص، یک وقت میگویید در جهت کمال حرکت کن نه پشت به کمال. الآن دعوا سر این است. اگر کامل است به چه دلیل؟ اگر نه، پس چرا تلاش کنیم برسیم؟ یعنی یا صفر یا صد؟
سؤال: این روزها ماتریالیستها دارند جای خود را به انرژیگرایی میدهند، واجبالوجود فقط انرژی است. ماده؛ بستههای ف شرده انرژی است پاسخ به آنها نسبتاً زیاد است به علت قدیمی بودن این تفکر. اما پاسخ در برابر انرژیگرایان چیست؟
جواب استاد: خب باید این را بحث کنیم که تعریف انرژی چیست؟ آیا شکلی از ماده است؟ آیا غیر از ماده است؟ خصوصیات آن چیست؟ اتفاقاً کسانی که در حوزه فلسفه فیزیک بحث کردند هم الهی و هم مادی، که آیا ما از انرژی یک تعریف متافیزیک باید داشته باشیم یا یک تعریف فیزیکی؟ این یک جلسه مستقل دیگر میطلبد.
سؤال: چطور است که در مرحله تفکر و نظریهپردازی و تحلیل نسبتاً موفق کردیم، در مرحله عمل ضعف داریم؟
جواب استاد: در مرحله عمل، من اول عرایضم صحبت کردم. باید پیوستگی باشد نیست. علوم انسانی باید یک پدر و مادر داشته باشد، پدر ومادری که 40 سال بالای سرش باشد، عرض کردم بچهدار که میشوید بچه از اول هزارتا رسیدگی میخواهد، شیر میخواهد، دارو میخواهد، زیرش را کثیف میکند باید تمیز کنی، بعد که بزرگ میشود مدرسه میخواهد، تفریح میخواهد و... علوم انسانی یک طفل و کودک است با رویکرد اسلامی. علوم انسانی اینها 400- 500 سال است که دارد روی آن کار میشود ما تازه 40 سال است در این عصر جدید ادعای آن را کردیم. حکومت هم تا الآن همراهی جدیای نکرده است، رقیب و دشمن آن هم بیشتر است حتی در حکومت. اغلب هم "اعداء ماجهلوا" هستند! اکثریتشان چون نمیدانند چیست دشمنی میکنند. یک قرارگاه واحدِ متصلِ متمرکزِ عاقلِ باسوادِ دیندارِ انقلابیِ علوم انسانی شناسِ معارف اسلامی بدانِ امکاناتدارِ مورد حمایتِ ... اینها لازم است که باید 50- 60 سال کار کند. یک بخشهاییاش این است. – سهتا سوال دیگر مانده است -
سؤال: میگوید لطفاً در مورد ظرفیت مکتب ملاصدرا برای دستیابی به تکنولوژی و توسعه علم بفرمایید.
جواب استاد: اتفاقاً من عباراتی از ملاصدرا آورده بودم که کاملاً مربوط به قضیه تکنولوژی و صنعت است. کاملاً مربوط به علوم سیاسی است، خیلی واضح. دیگر فرصت نشد عرض کنم. من حاضرم اگر جلسه دیگری در تهران یا مشهد باشد، من جای دیگری نمیروم. آبعلی هم جزو تهران است. من حاضرم در تهران جلساتی داشته باشیم که اینها را ادامه بدهیم.
سؤال: اشاره کردید به این که اگر انسان خودش، خودش را به وجود آورده باشد باطل است. آیا این را نسبت به خدا نمیشود نسبت داد؟
جواب استاد: موجودی که نبوده و هست و برای وجودش نیاز به غیر دارد این در موردش به کار میرود. در مورد خداوند، اول تعریف خداوند را بشناس، خداوند معدومی نبوده که بخواهد موجود بشود. محتاجی نبوده که بخواهد ایجاد بشود. اگر شما الفبای فلسفه را خوانده باشید اولین و سادهترین برهان در حوزه اثبات ذات، این برهان است.
خب همه سؤالاتتان را جواب دادم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی